آرزو دارم شبی عاشق شوی

آروز دارم بفهمی درد را

تلخی برخوردهای سرد را

  می رسد روزی که لحظه ها را بی من سر کنی

میرسد روزی که مرگ عشق را باور کنی

میرسد روزی که تنها درکنار قبر من

نامه های کهنه ام را مو به مو از بر کنی

می رسد روزی که فریاد وفا را سر کنی

می رسد روزی که احساس مرا باور کنی

می رسد روزی که نادم باشی از رفتار خود

خاطرات رفته ام را مو به مو از بر کنی

می رسد روزی که تنها ماند از من یادگار

نامه های کهنه ای را که به اشکت تر کنی

می رسد روزی که صبرت سر شود در پای من

آن زمان احساس امروز مرا باور کنی


موضوعات مرتبط: عاشقانه ای برای تو ، ،

تاريخ : جمعه 7 آذر 1393 ا 15:33 نويسنده : رضـــــــــا ا

صفحه سفید، به همراه یک قلم این بار حرف ،حرف نگفته ست یک حرف تازه نه از تو … هی فکر می کنم هی با قلم به کاغذ سیخ می زنم اما دیگر تمام صفحه ها معتاد نامت اند انگار این قلم جز با حضور نام تو فرمان نمی برد در تمام صفحه های دفتر شعرم در گوشه های خالی قلبم در لحظه های تلخ سکوتم و فکرهام چیزی به جز تو نیست که تکرار می شود مثل درخت در دل من ریشه کرده ای ساعت از نیمه شب گذشته است و من به این می اندیشم : اگر کاری که ” عشق ” با من کرد با تو می کرد چند روز دوام می آوردی ؟؟؟؟ درست یک روز است که یکدیگر را ترک کرده ایم… ولی بی تو لحظه ها آن قدر دیر میگذرند که میخواهم فردا… سالگرد جداییمان را جشن بگیرم ! تنهایی آدم را حشره شناس میکند حتی نایاب ترین عنکبوت های دنیا هم در اتاق من تار تنیده اند


موضوعات مرتبط: عاشقانه ای برای تو ، ،

تاريخ : سه شنبه 4 آذر 1393 ا 1:53 نويسنده : رضـــــــــا ا
چقــــــــد سختـــــه . . . تــــــــو هق هق گریه هــــــــات نفس کــــــــم بیــــــــاری امــــــــــا . . . عشـــقت به یکی دیگــــــــه بگــــــــه نفســــــــم .....
موضوعات مرتبط: عاشقانه ای برای تو ، ،

تاريخ : سه شنبه 4 آذر 1393 ا 1:44 نويسنده : رضـــــــــا ا
عازم یک سفــــــــــــــرم سفری دور به جایی نزدیـــــــــــــک سفری از خود من به خــــــــــــــــــــــــــــودم مدتی است نگاهم به تماشای خداســـــــــــــــــــــت و امیـــــــــــــــــدم به خداوندی اوســــــــــــــــــــــــــــت…
موضوعات مرتبط: عاشقانه ای برای تو ، ،

تاريخ : سه شنبه 4 آذر 1393 ا 1:32 نويسنده : رضـــــــــا ا
نگیر از این دل دیوانه، ابر و باران را هوای تنگ غروب و شب خیابان را اگر چه پنجره ها را گرفته ای از من نگیر خلوت گنجشکهای ایوان را بهار، بی تو در این خانه گل نخواهد داد هوای عطر تو دیوانه کرده گلدان را بیا که تابستان، با تو سمت و سو بدهد نگاه شعله ور آفتابگردان را تو نیستی غم پاییز را چه خواهم کرد و بی پرنده گی عصرهای آبان را سرم به یاد تو گرم است زیر بال خودم اگر به خانه ام آورده ای زمستان را بریز! چاره ی این عشق، قهوه ی قجری ست که چشمهای تو پر کرده اند فنجان را ...!
موضوعات مرتبط: عاشقانه ای برای تو ، ،

تاريخ : سه شنبه 4 آذر 1393 ا 1:23 نويسنده : رضـــــــــا ا
.: Weblog Themes By violetSkin :.